ورود فرزین به مدرسه
از روز اول مدرسه قصد داشتم از فرزین یکی از شکوفه های مدرسمون بنویسم ولی به دلیل مشغله های زیاد تا الان موفق نشدم.روز اول مدرسه بود جشن شکوفه هامون به شادی و خوبی برگزار شد.زنگ دوم متوجه شدیم مادر و پدر بزرگ یکی از بچه ها وارد مدرسه شدند و همون لحظه بود که صدای گریه بچه ای به گوش می رسید که قصد فرار از مدرسه رو داشت.پسر همون مادری بود که به مدرسه آمده بود.فرار پسر،فرار از مدرسه نبود بلکه فرار از مادر و پدر بزرگ بود زمانیکه چشمش به پدربزرگ و مادرش افتاد بلند بلند گریه می کرد و از دستشون فرار می کرد می دونید چرا؟به خاطر اینکه پدر و مادرش دو سالی بود از هم جدا شده بودند و مادر حق دیدن پسرش رو نداشت تا اینکه جدیدا حکمی رو از دادگاه گرفته بود که بر اساس اون می تونست فرزندش رو ببینه.این دو سال هم تا پدره تونسته بود از مادر هیولایی ساخته بود و پسرش رو نسبت به مادر متنفر کرده بود. این بود که فرزین چشم دیدن مادر رو نداشت اما من و معاونام با کلی صحبت تونستیم تا حدودی دل فرزند رو به دست بیاریم و قرار شد جشن کوچکی با حضور مادر و پدر بزرگش در کلاس بگیریم.از یه طرف دلمون به حال پسر بچه معصوم سوخت و از یه طرف از اینکه تونستیم دل فرزین رو تا حدودی نسبت به مادرش نرم کنیم خوشحال بودیم.
همیشه یچه های طلاق قربانی ندانم کاری های پدر و مادرایی می شن که حاضرن به راحتی از هم بگذرن بدون اینکه به فکر آینده و سرنوشت بچه هاشون باشن.
آی پدر و مادرا کمی انصاف داشته باشید و وقتی تصمیم های غلط می گیرید کمی هم به فکر بچه های معصوم و بی گناه تون باشید.
مدرسه ، انسان می سازد . پس چه کسی مدرسه می سازد؟!