شرح یک بیت از دیوان حافظ(شکسته یا نشسته)

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
معنی بیت: کشتی که با آن سفر می کنیم شکسته است،ای باد مساعد برخیز؛شاید دوباره چهره آشنا را ببینیم.
کلمه شرطه به گفته دکتر غنی «هندی ست و اصل کلمه سانسکریت است وباد شرطه یعنی باد موافق .سعدی می گوید:
بخت بلند باید و پس کتف زورمند بی شرطه خاک بر سر ملاح و بادبان
در ضبط بیت بعضی نظری دیگر دارند که اگر کشتی شکسته است باد مساعد نمی تواند آن را به ساحل برساند و بدین جهت «کشتی نشستگانیم» را پذیرفته اند.گرچه بحث کهنه بی حاصلی است.نکته در کلمه شکستگی است؛شکستگی درجاتی دارد که از لحظه ای که شکاف در کشتی پدید آید تا وقتی که به کلی در هم شکسته شود آن را شکسته گویند.در درجات اولیه شکستگی است که باد مساعد می تواند کشتی را به ساحل برساند و اهل کشتی دست به دعا بر می دارند و آرزوی باد مساعد می کنند. به گمان ما مراد خواجه در بیت ، شکستگی در درجات اولیه است.از سوی دیگر«باشد که باز بینیم» که نمودار احساس خطر است با «کشتی نشستگانیم» که وضع عادی سفر را نشان می دهد متناسب نیست. سودی «کشتی نشستگانیم» را پذیرفته و چنین معنی کرده که کشتی در دریا متوقف گشته و حرکت نمی کند،پس کشتی نشسته را کشتی توقف کرده دانسته. ولی این طرز بیان مسلماً فارسی نیست،مگر اینکه بگوییم کشتی به گل نشسته است.
مصراع دوم این بیت با اندک تغییری تضمین مصراع دوم این بیت سعدی است:
یارب تو آشنا را مهلت ده و سلامت چندان که باز بیند دیدار آشنا را
گرچه با توضیح مفهوم بادشرطه و شاهدی که از سعدی نقل کردیم معنی بیت روشن و تمام است،اما وجه دیگری هم می توان برای معنی در نظر گرفت و آن اینکه در بیت به قصه زیر اشاره باشد:
در بعضی از تفاسیر از جمله در قصص الانبیاﺀوتفسیر سورآبادی برای اثبات هوش و فطانت سلیمان در تفسیر آیه فَفَهَّمناها سُلَیمانَ وَ کُلَّا اتَینا حُکماً قصه ای نقل شده که خلاصه آن به روایت قصص الانبیاﺀ چنین است:روزی پیرزنی به خدمت داوود آمد و گفت یا رسول خدا انبان آردی بر سر داشتم باد آن را از سر من برد و برزمین انداخت. انبان سوراخ شد و باد تمامی آرد مرا برد. داد من از باد بستان.داوود گفت من بر باد حکم نتوانم کرد.انبانی آرد پیرزن را داد.سلیمان بر در خانه ایستاده بود،پیرزن را هنگام خروج دید و کیفیت حال پرسید.پیرزن حال بازگفت و وسلیمان او را گفت که حق تو بیشتراست.پیرزن نزد داوود بازگشت و داوود چیزی بر غرامت او افزود. همچنین تا پنج بار سلیمان پیرزن را بازگردانید و داوود چیزی بر آن افزود. پس داوود از پیرزن پرسید چه کسی تو را باز می گرداند؟ پیر زن گفت سلیمان. داوود سلیمان را طلب کرد و پرسید چرا این پیرزن را چندید بار فرستادی؟سلیمان گفت زیرا می داستم که بر او ظلم شده است؛ دعا کن تا باد به مجلس شرع حاضر شود،از او تحقیق کن خواهی دانست که باد آرد او را به چه جهت برده وحق پیرزن بیشتر از اینهاست.داوود دعا کرد وسلیمان آمین گفت وباد به محضر داوود حاضر شد.داوود از باد پرسید چرا آرد این پیرزن را بردی؟باد گفت یا رسول الله من آنچه کردم به فرمان خدا کردم. بر دریا می گذشتم در یک کشتی سوراخی پدید آمده بود و جماعت اهل کشتی نزدیک غرق شدن بودند،نذر کردند اگر از دریا به سلامت بیرون رویم مالی صدقه دهیم.خدای متعال مرا فرمان داد تا آرد از سر پیرزن بگرفتم و به کشتی رسانیدم و منافذ کشتی با خمیر آن مسدود کردند ومسافران نجات یافتند.داوود نزد مردم کشتی کس فرستاد و آن صدقه بگرفتند وبه پیرزن داد…
اگر فرض کنیم که این قصه به گوش خواجه رسیده باشد بی شک در بیت مورد بحث اشاره ای به آن وجود دارد. خواجه از باد می خواهد که با آوردن آرد یا ماده دیگری که بتوان با آن منافذ کشتی شکسته را مسدود کرد سبب نجات جان مسافران گردد.
مدرسه ، انسان می سازد . پس چه کسی مدرسه می سازد؟!